قصۀ مرد بت ساز
بازهم یک شعر. یا هر چیز هست
می تراود از مدادم مستِ مست
واژه هایش در طنین قلب من
یک به یک با ناز بر کاغذ نشست
مصرعش را از جنون و عشق و مرگ
بیت را از درد آوردم به دست
جان من بود این که جانش می دهد
نقش من بود این که در وی نقش بست
بیت آخر. بعد زانو می زند
مرد بت سازی که خود شد بت پرست
شعر و مطالب ادبی منبع
درباره این سایت